باده تا چاشنیی زان لب چون نوش گرفت از جامی غزل 217

باده تا چاشنیی زان لب چون نوش گرفت

1 باده تا چاشنیی زان لب چون نوش گرفت آتش از رشک به جان من مدهوش گرفت

2 همت من که فلک غاشیه اش داشت به دوش عاقبت غاشیه عشق تو بر دوش گرفت

3 لاف با لطف بناگوش تو چون سیم زده ست زر پی عذر چرا حلقه شد و گوش گرفت

4 دوش تا صبحدم از یاد تو بی خود بودم امشبم باز همان بی خودی دوش گرفت

5 خواهم از رشک قبا جامه جان چاک زدن که چرا قد تو را تنگ در آغوش گرفت

6 عشقت از درد سر هوش و خرد بود به تنگ دل من ترک خرد کرد و کم هوش گرفت

7 جامی از ظلم تو ای ماه سپاهی خواهد دامن شاه عطاپاش خطاپوش گرفت

عکس نوشته
کامنت
comment