میفکن به روز دگر قتل بنده از جامی غزل 855

میفکن به روز دگر قتل بنده

1 میفکن به روز دگر قتل بنده که روز دگر را که مرده که زنده

2 بود حق بنده ز تیغ تو زخمی خدا را مکن ظلم در حق بنده

3 نبودم پسندیده صحبت تو به دیداری از دور کردم بسنده

4 ز چاک گریبان تن نازک تو مرا چاک در دامن جان فکنده

5 دل سخت چون سنگ شیرین چه آگه ز جانی که فرهاد در کوه کنده

6 من ابر بهارم تو گلبرگ خندان مرا کار گریه تو را خوی خنده

7 چه دوزی به هم دلق صد پاره جامی نیابی دل زنده از دلق ژنده

عکس نوشته
کامنت
comment