زلف حجاب چهره کن تا از آشفتهٔ شیرازی غزل 1086

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

زلف حجاب چهره کن تا که جهان سیه کنی

1 زلف حجاب چهره کن تا که جهان سیه کنی پرده بگیر تا که خون در دل مهر و مه کنی

2 چشم تو مست شد زمی لعل تو میفروش وی چند بشیخ و محتسب راز تو مشتبه کنی

3 رخت بمیکده ببر جامه بآب می بشو بر سر کار زاهدان عمر چرا تبه کنی

4 غبغب مهوشان بود تا کی منزل دلت یوسف مصر خویش را چند اسیر چه کنی

5 راه دراز و شب سیه آشفته رهنما بجو خضری و باید از کرم روی مرا بره کنی

6 عیب چه میکنی مرا کز پی او دوم بسر از پی کهربا شدی منع چرا به که کنی

7 چشم ازل توئی و ما در قدم تو پی سپر خاکم و کیمیا شوم گر تو بمن نگه کنی

8 پرتو نور سرمدی جای نشین احمدی خواه بمیکده گذر خواه بخانقه کنی

عکس نوشته
کامنت
comment