1 خرقه صورت بسوزان کسوت معنی بپوش از خم کثرت برآی و ساغر وحدت بنوش
2 گرچه از کوشش نگردد هیچ زنگی روسفید تا توانی در صفای قلب زنگ اندود کوش
3 شاهدان بی پرده اند و مطربان اندر نوا نشنوی یا خود نمی بینی تو با این چشم و گوش
4 قطره ای وقتی زابر عشق بر خاکم چکید لاجرم خون شیاوشست میآید بجوش
5 حیرتم بر حیرت افزوده بظلمات سلوک خضر راهی کو که بگشاید مرا او هوش گوش
6 بت پرست ار نقش بتگر را ببندد در نظر لاجرم از کعبه خاطر فرو شوید نقوش
7 تا مگر از خاک سوی عالم پاکش برند گوش جان آشفته را باشد بپیغام سروش
8 راند شیخ از مسجدم ای میگساران همتی تا مگر راهی دهندم در سرای میفروش
9 میفروش بزم وحدت ساقی مستان علی آنکه او را مدح گویند گویا و خموش
دیدگاهها **