-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جهد کردیم بسی تا دو سه روزی ز حیات دم بر آریم بکام دل خود با یاری
2 عمر شد در سر این آرزو و دست نداد آنکه آید بکفم تازه گل بی خاری
3 من تهیدستم و آزاده چو سرو از پی آن ندهد سرو صفت شاخ امیدم باری
4 ای بسا یار که دارد ز پی کار جهان هر که دارد خردی بنده ندارد باری
5 چون نصیحت گر من دید مه در رسته آن من نه آنم که بدم گرم کنم بازاری
6 گفت ازین بهترک آخر غم کاری میخور گفتم الحق چه توان گفت بگو غمخواری
7 ز آن شد آشفته چنین ابن یمین تا نبود همچو اهل خردش بهر جهان تیماری