ما امید از دوست ببریدیم و رفت از جامی غزل 221

ما امید از دوست ببریدیم و رفت

1 ما امید از دوست ببریدیم و رفت هجر را بر وصل بگزیدیم و رفت

2 داغ بی یاری و درد بیدلی آن همه بر خود پسندیدیم و رفت

3 شب همه شب گه به پهلو گه به سر گرد کوی دوست گردیدیم و رفت

4 دستبوس دوست بر نامد ز دست پاسبان را پای بوسیدیم و رفت

5 چون ندیدم آب روی خویش را روی خود بر خاک مالیدیم و رفت

6 دولت دیدار چون روزی نشد آن در و دیوار را دیدیم و رفت

7 شد گریبانگیر جامی درد عشق دامن از وی نیز درچیدیم و رفت

عکس نوشته
کامنت
comment