ما نیز قیامت که از حکیم نزاری قهستانی غزل 912

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

ما نیز قیامت که بگفتند بدیدیم

1 ما نیز قیامت که بگفتند بدیدیم با حور نشستیم و به فردوس رسیدیم

2 زان می که حلال است چنان مست ببودیم کز هرچه حلال است و حرام است بریدیم

3 مستان الستیم ولی نفی گمان را با خلق نمودیم که بی خود زنبیدیم

4 آب خضر اینجاست که ماییم ولی چشم باریک نظر بود سر چشمه ندیدم

5 اول به دم اهل علو غره نبودیم صوری به جهان در زسر جهل دمیدیم

6 دیگر به ورع جامه ی طامات ندوزیم یک رنگ ببودیم و دوتایی بدریدیم

7 تو خود منه ای خواجه که ما هم چو گروهه با آخر سررشته ی خود باز دویدیم

8 آن بار کژی بود که بی فایده عمری از عقل به تنبیه و ستم می طلبیدیم

9 دیوانه ببودیم نزاری و محال است امید به هشیاری آن می که چشیدیم

10 گر فایده ی دیگرت از عشق نباشد آخر نه بدین واسطه از خود برهیدیم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر