1 جز ناله کسی همنفس خویش ندیدیم جز درد کسی محرم این ریش ندیدیم
2 بی جاذبهٔ خار گلی بوی نکردیم نوشی نچشیدیم که صد نیش ندیدیم
1 پاس گر می داشتم شب های تار خویش را صید می کردم دل معنی شکار خویش را
2 از خیال موی او کردم قلم و آنگه [به چشم] نقش بربستم به خون دل نگار خویش را
1 بیرون ز سینه طرح مینداز داغ را چشمی بد است رخنهٔ دیوار باغ را
2 در موسمی که لاله قدح پر ز خون کند حیف است بی شراب گذاری ایاغ را
1 تا با تو از آن گوشهٔ ابرو نظری هست سوز جگر و چشم تر و دردسری هست
2 تا سر ننهی بی سر و سامان ننشینی چون کشتی طوفان زده هر دم خطری هست