گفتیم درد تو عشق است و دوا از هاتف اصفهانی غزل 43

هاتف اصفهانی

آثار هاتف اصفهانی

هاتف اصفهانی

گفتیم درد تو عشق است و دوا نتوان کرد

1 گفتیم درد تو عشق است و دوا نتوان کرد دردم از توست دوا از تو چرا نتوان کرد

2 گر عتاب است و گر ناز کدام است آن کار که به اغیار توان کرد و به ما نتوان کرد

3 من گرفتم ز خدا جور تو خواهد همه کس لیک جور این همه با خلق خدا نتوان کرد

4 فلکم از تو جدا کرد و گمان می‌کردم که به شمشیر مرا از تو جدا نتوان کرد

5 سر نپیچم ز کمندت به جفا آن صیدم که توان بست مرا لیک رها نتوان کرد

6 جا به کویت نتوان کرد ز بیم اغیار ور توان در دل بی‌رحم تو جا نتوان کرد

7 گر ز سودای تو رسوای جهان شد هاتف چه توان کرد که تغییر قضا نتوان کرد

عکس نوشته
کامنت
comment