1 ما ترا حرمتی اگر داریم نه ز اندیشه ییست یا بیمی
2 یا اگر خود تو گنج قارونی از تو داریم چشم بر سیمی
3 ما خود از روی مردمی خواهیم که ترا می کنیم تعظیمی
4 همه ریشت بکون سگ گفتیم چون تو درخشم می شوی نیمی
1 ز رویت دسته گل می توان کرد ز زلفت شاخ سنبل می توان کرد
2 ز قدّ چفتۀ من در ره عشق بر آب دیده ام پل می توان کرد
1 سوز عشقت جگر همی سوزد تاب رویت نظر همی سوزد
2 تو چه دانی ؟که آتش رخ تو نظر اندر بصر همی سوزد
1 دلم در آرزوی عشق روی جانانست بعشق می نرسم این همه بلا زانست
2 همه ازین سوی عشقست هر چه رنج و بلاست چو جان بعشق گروکشت کار اسانست