1 ما بهر هلاک خود هلاکیم ز آلایش آب و خاک، پاکیم
2 عین عشقیم و آن حسنیم تادست بهم دهیم خشتیم
3 تا چشم بهم نهیم خاکیم روح محضیم و جان پاکیم
1 تا گلگون اشک و چهره کاهی نشود دل مشرق انوار الهی نشود
2 سالک که ز سر خویش واقف گردد او عارف اسرار کماهی نشود
1 ای پادشه مملکت آگاهی در زیر نگین تو را، ز مه تا ماهی
2 باختم رسل چسان رسالت شد ختم ختم است چنان، بحضرت تو شاهی
1 بیپرده برون میا که بسیار دین و دل و دست رفته از کار
2 در حلقه تار و مار زلفت بس سبحه که شد بدل به زنار