- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در گذشتیم از هزاران کوی و کاخ بر کنار شهر میدان فراخ
2 اندر آن میدان هجوم مرد و زن در میان یک زن قدش چون نارون
3 چهره اش روشن ولی بی نور جان معنی او بر بیان او گران
4 حرف او بی سوز و چشمش بی نمی از سرور آرزو نامحرمی
5 فارغ از جوش جوانی سینه اش کور و صورت ناپذیر آئینه اش
6 بیخبر از عشق و از آئین عشق صعوهٔ رد کردهٔ شاهین عشق
7 گفت با ما آن حکیم نکته دان «نیست این دوشیزه از مریخیان
8 ساده و آزاده و بی ریو و رنگ فرز مرز او را بدزدید از فرنگ
9 پخته در کار نبوت ساختش، اندرین عالم فرو انداختش
10 گفت نازل گشته ام از آسمان دعوت من دعوت آخر زمان
11 از مقام مرد و زن دارد سخن فاش تر می گوید اسرار بدن
12 نزد این آخر زمان تقدیر زیست در زبان ارضیان گویم که چیست»