- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ما را نه ممکن است که از تو به سر شود گر حکمِ آفرینشِ عالم دگر شود
2 آرام نیست یک نفسم در فراقِ تو صبرم میسّر از تو دریغا اگر شود
3 گر جرمِ آفتاب بپوشد شگفت نیست از دودِ آهِ من که به بالایِ سر شود
4 نامِ تو بر زبانِ قلم می دهم برون بگذار تا سرم به سرِ خامه در شود
5 هر جان که دل به ابرویِ هم چون کمان دهد باید که پیشِ تیرِ ملامت سپر شود
6 کو همّتی که بر شکند از وجودِ خویش تا قصّۀ مطوّلِ ما مختصر شود
7 می بایدم که محو شوم در کمالِ دوست زان پیش تر که مدّعیان را خبر شود
8 جانم در آرزویِ جمالت ز بس شتاب هر دم گمان برم که ز قالب به در شود
9 تا پس نه دیر زود در اطرافِ کاینات حسنِ تو هم چو نامِ نزاری سمر شود