1 رسیده ایم به بزم تو، مهربانی کن شکفته شو ز می، از چهره گلفشانی کن
2 به حرف خضر مکن اعتبار در ره عشق سخن بپرس، ولی خود هر آنچه دانی کن
3 به آب و رنگ چو گل منت بهار مکش چو شمع چهره ای از سوز دل خزانی کن
4 غم زمانه ترا پیر کرد ای غافل بگیر ساغر و چون شاخ گل جوانی کن
5 به خویش گم شدی از فکر وصل او ای دل که گفته بود به عنقا، هم آشیانی کن؟
6 سلیم، روح نظیری ترا مددکار است برآر تیغ زبان و جهانستانی کن