خاکساری را چو نقش پای از جویای تبریزی غزل 873

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

خاکساری را چو نقش پای تا دل بسته ایم

1 خاکساری را چو نقش پای تا دل بسته ایم خویش را چون جاده بر دامان منزل بسته ایم

2 حسنش از طفلی نمک پرورد شور عشق ماست ما بجای مهره بر گهواره اش دل بسته ایم

3 شهد ناب از دیده می ریزد سرشک ما به خاک تا دل خود را به آن شیرین شمایل بسته ایم

4 تا توان روز جزا با این نشانش یافتن ما ز خون خود حنا ز دست قاتل بسته ایم

5 زور وحشت الفت ما را ز کویش نگسلد دل به تار زلف آن مشکین سلاسل بسته ایم

6 در حقیقت غنچهٔ گلزار نومیدی بود اینکه بر نخل حیات خویشتن دل بسته ایم

7 در پناه دردمندی از حوادث ایمنیم ما که بر بازوی خود طومار از دل بسته ایم

8 خامشی مفتاح قفل بستهٔ دلها بود ما لب خود را برای حل مشکل بسته ایم

9 حرز ما جویا دل پرمهر شاه اولیاست رشتهٔ جان را از آن با این حمایل بسته ایم

عکس نوشته
کامنت
comment