- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خاکساری را چو نقش پای تا دل بسته ایم خویش را چون جاده بر دامان منزل بسته ایم
2 حسنش از طفلی نمک پرورد شور عشق ماست ما بجای مهره بر گهواره اش دل بسته ایم
3 شهد ناب از دیده می ریزد سرشک ما به خاک تا دل خود را به آن شیرین شمایل بسته ایم
4 تا توان روز جزا با این نشانش یافتن ما ز خون خود حنا ز دست قاتل بسته ایم
5 زور وحشت الفت ما را ز کویش نگسلد دل به تار زلف آن مشکین سلاسل بسته ایم
6 در حقیقت غنچهٔ گلزار نومیدی بود اینکه بر نخل حیات خویشتن دل بسته ایم
7 در پناه دردمندی از حوادث ایمنیم ما که بر بازوی خود طومار از دل بسته ایم
8 خامشی مفتاح قفل بستهٔ دلها بود ما لب خود را برای حل مشکل بسته ایم
9 حرز ما جویا دل پرمهر شاه اولیاست رشتهٔ جان را از آن با این حمایل بسته ایم