-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عزلت گزیده ایم به عزت رسیده ایم صحت شدیم تا که ز صحبت بریده ایم
2 غافل مشو ز چشم حوادث که در دمی همچون نگه ز دیدهٔ بینا بریده ایم
3 هر موج خیز گریهٔ ما بحر خون بود با نوح، این تلاطم طوفان ندیده ایم
4 آیینه جام باده و تخت است تخته پوست ما قصهٔ سکندر و دارا شنیده ایم
5 در آرزوی خانهٔ آن خانمان خراب هر کوچه ای که بود به عالم دویده ایم
6 بد می رسد به گوش، صدای گرفت و گیر تا از میان خلق چو آهو رمیده ایم
7 جز خال دانه ای نبود آرزوی ما در سبزه زار سنبل و ریحان چریده ایم
8 کردیم گریه گر دم آبی رسیده است خون خورده ایم تا لب نانی گزیده ایم
9 خواهی ز طول عمر سعیدا خبر شوی چون مغربی گذشته و صبحی دمیده ایم