-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر کمر زرین و یا زر در کمر بربسته ایم از خیال خاطر آن سیمبر بربسته ایم
2 آن چنان گرد تعلق را ز خود افشانده ایم کز غبار راه، احرام سفر بربسته ایم
3 رشتهٔ تسبیح جان سازیم تا از تار زلف عمرها شد ما به این نیت کمر بربسته ایم
4 از درون باشد که حرف [آشنایی بشنویم] گوش خود بر حلقهٔ بیرون در بربسته ایم
5 بهر زینت خلق بر دستار خوش پیچیده اند غافلند از آن که بر سر درد سر بربسته ایم
6 هر دو آزادیم می گویند ما و سرو را لیک کی ما همچو او دل بر ثمر بربسته ایم؟
7 گر یکی مرغیم و گر سیمرغ در نزد قضا دست و پا گم کرده ایم و بال [و] پر بربسته ایم
8 در تماشای جهان با خلق یکسان نیستیم مردمان دل بسته اند و ما نظر بربسته ایم
9 تا سعیدا غیر را در بزم او نبود رهی از کمال رشک ما بر خویش دربر بسته ایم