ما را غمی است از از امیر شاهی سبزواری غزل 138

امیر شاهی سبزواری

آثار امیر شاهی سبزواری

امیر شاهی سبزواری

ما را غمی است از تو که گفتن نمی‌توان

1 ما را غمی است از تو که گفتن نمی‌توان وز عشق، حالتی که نهفتن نمی‌توان

2 بسیار گفته شد سخن از نکته‌های عقل اسرار عشق ماند که گفتن نمی‌توان

3 جاروب آن ره از مژه کردم، ولی چه سود چون کوی دوست رفتن و رفتن نمی‌توان

4 ما راست غنچه‌وار دلی مانده غرق خون بادی چو نیست از تو شکفتن نمی‌توان

5 شاهی، نثار اشک تو دریست شاهوار کان جز به سوزن مژه سفتن نمی‌توان

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر