دادیم دست چو دیدی به ره خود پستم از جامی غزل 317

جامی

جامی

جامی

دادیم دست چو دیدی به ره خود پستم

1 دادیم دست چو دیدی به ره خود پستم تا نیفکندیم از پا نگرفتی دستم

2 گرچه شده سوده مرا پای به راه طلبت کردم از تارک سرپای و ز پا ننشستم

3 یک سر ناخنم از سینه نمانده ست درست بس که از دست غمت سینه به ناخن خستم

4 هستیم شد همه در راه تمنای تو نیست نیستم جز به تمنای تو هر جا هستم

5 داشت در تفرقه غمهای پراکنده مرا بر تو عاشق شدم و از همه غمها رستم

6 هر زمان در صفت حسن تو همچون جامی برسر لوح سخن نقش دگر می بستم

7 چون رخ خوب تو دیدم ز همه شرمنده پاره کردم ورق خویش و قلم بشکستم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر