- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کردیم عاقبت وطن اندر دیار عشق خوردیم آب بیخودی از جویبار عشق
2 مستان عشق را به صبوحی چه حاجت است زیرا که درد سر نرساند خمار عشق
3 سی سال لاف مهر زدم تا سحرگهی وا شد دلم چو گل ز نسیم بهار عشق
4 فارغ شود ز دردسر عقل فلسفی یک جرعه گر کشد ز می خوشگوار عشق
5 در دامن مراد نبینی گل مراد بی ترک خواب راحت و بی نیش خار عشق
6 ای فرخ آن سری که زنندش به تیغ یار وی خرم آن تنی که کشندش به دار عشق
7 روزی ندیده تا به کنون چشم روزگار از دور روزگار به از روزگار عشق
8 پروانه گر ز عشق بسوزد عجب مدار کآتش زند به خرمن هستی شرار عشق
9 آن دم مس وجود تو زر میشود که تن در بوته فراق گدازد به نار عشق
10 هرکس که یافت آگهی از سر عاشقی وحدت صفت کند سرو جان را نثار عشق