ما ندانیم که کشتی از جهان ملک خاتون غزل 1099

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

ما ندانیم که کشتی غمت را رانیم

1 ما ندانیم که کشتی غمت را رانیم نام تو ورد زبانست و ز جانت خوانیم

2 گرچه ملّاح جهانیم به دریای غمت چون وزد باد جفای تو به جان درمانیم

3 سرو سامان نبود مردم سودازده را در غم عشق تو زان بی سر و بی سامانیم

4 وعده وصل همی داد مرا دلبر و باز صبر فرمود مرا از وی اگر بتوانیم

5 جان شیرین جهت صحبت جانان باشد تو مپندار که ما از تو به جان وامانیم

6 دردمندیم و لب لعل تو درمان منست عمرها رفت که ما در پی آن درمانیم

7 گر به بوسیدن پایت بدهی فرمانم تا بود جان به جهان بنده آن فرمانیم

8 گر کند دیده ی ما میل به رویی جز تو در جهان راست که ما ناکس تردامانیم

عکس نوشته
کامنت
comment