ما را غمی چو شدّت هجران از جهان ملک خاتون غزل 278

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

ما را غمی چو شدّت هجران یار نیست

1 ما را غمی چو شدّت هجران یار نیست وینم بتر که غیر غمم غمگسار نیست

2 گفتم مگر نگار غم حال ما خورد بوی وفا و مهر در این روزگار نیست

3 گفتی شبی به کلبه احزان گذر کنم بازآ که در جهان بتر از انتظار نیست

4 گفتم خمار بشکنم اندر سحر به می خوشتر ز شربت لب تو در خمار نیست

5 گفتی به صبر کوش به هجران ما ولی زین بیش صبرم از رخ آن گل عذار نیست

6 گفتم که بار هست سگان را به کوی تو ما را چرا به کوچه ی وصل تو بار نیست

7 گفتی برو صداع مده پیش از این مرا رحمی ترا بدین تن مهجور زار نیست

8 گفتم تو سرو نازی و ما خاک ره به کوی آخر به سوی ما ز چه رویت گذار نیست

9 از دست رفت دامن وصل تو این بتر دستم ز کار رفت و به دستم نگار نیست

عکس نوشته
کامنت
comment