1 تا زهر غمت بود نخوردیم شکر خمری نچشیدیم بجز خون جگر
2 آغشته به حادثات هرگز نشدیم عالم دیگر گشت نگشتیم دگر
1 هر چیز که رو می دهد از ماست که بر ماست هر چند که او می دهد از ماست که بر ماست
2 سرچشمه بود قسمت ما آب روان را این آب که جو می دهد از ماست که بر ماست
1 حکم سخن ندادم هر دم زبان خود را بیهوده وانکردم قفل دهان خود را
2 در این چمن چو بلبل صد نیش خار خوردم چون غنچه وانکردم راز نهان خود را
1 راه در معموره ها گر نیست این دیوانه را راه می دانیم ای دل گوشهٔ ویرانه را
2 می کند خالی دل ما را ز غم های جهان از کرم هر کس که پر می می کند پیمانه را