- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ما رسی هیچ شب ای مه از وطن جانب ما نیامدی همچو شهان به مرحمت سوی گدا نیامدی
2 سوخت غمم چو از دعا حاجت ما روا نشد هیکل خویش سوختم چون به دعا نیامدی
3 آمده به قصد جان هجر تو کشته شب مرا درد و دریغ جان من دوش چرا نیامدی
4 نیست سزای دیدنت دیده بگیر ز آینه زانکه جمال خویش را جز تو سزا نیامدی
5 از سر زلف دلکشت کس نشنید بوی جان تا به سر شکستگان همچو صبا نیامدی
6 جان نفشانده بر در کعبه وصل دلبران طرف مکن چو از سره صدق و صفا نیامدی
7 هست کمال گفتیم این همه درد گرد تو درد کجا رود دگر چون تو دوا نیامدی