قدر روز وصل تو نشناختیم از جهان ملک خاتون غزل 1078

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

قدر روز وصل تو نشناختیم

1 قدر روز وصل تو نشناختیم لاجرم جان و جهان درباختیم

2 چون شکر در آب و موم از آفتاب در فراق روی تو بگداختیم

3 تا تو شمشیر جفا برداشتی ما سپر در روی آب انداختیم

4 آتشی در خرمن ما زد غمت با وجود سوختن درساختیم

5 در چنین حالی که ما را رو نمود دوستان از دشمنان نشناختیم

6 ای بسا اسب وفا کاندر جهان در پی مهر و وفایش تاختیم

7 چون خیالش در نمی گنجد به چشم خانه دل را بدو پرداختیم

عکس نوشته
کامنت
comment