1 ما چو قدر وصلت، ای جان و جهان، نشناختیم لاجرم در بوتهٔ هجران تو بگداختیم
2 ما که از سوز دل و درد جدایی سوختیم سوز دل را مرهم از مژگان دیده ساختیم
3 بسکه ما خون جگر خوردیم از دست غمت جان ما خون گشت و دل در موج خون انداختیم
4 در سماع دردمندان حاضر آ، یارا، دمی بشنو این سازی که ما از خون دل بنواختیم
5 عمری اندر جستو جویت دست و پایی میزدیم عمر ما، افسوس، بگذشت و تو را نشناختیم
6 زان چنین ماندیم اندر ششدر هجرت، که ما بر بساط راستی نزد وفا کژ باختیم
7 چون عراقی با غمت دیدیم خوش، ما همچو او از طرب فارغ شدیم و با غمت پرداختیم
دیدگاهها **