1 یک چند، میان خلق کردیم درنگ ز ایشان به وفا، نه بوی دیدیم نه رنگ
2 آن به که ز چشم خلق پنهان گردیم چون آب در آبگینه، آتش در سنگ
1 چه خوش بودی اربادهٔ کهنه سال شدی بر من خسته یکدم حلال
2 که خالی کنم سینه را یک زمان ز غمهای پی در پی بیکران
1 برخیز سحر، ناله و آهی میکن استغفاری ز هر گناهی میکن
2 تا چند، به عیب دیگران درنگری یکبار به عیب خود نگاهی میکن
1 حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست وز سعی و طواف، هرچه کردست نکوست
2 تقصیر وی آن است که آرد دگری قربان سازد، به جای خود، در ره دوست