1 یک چند، میان خلق کردیم درنگ ز ایشان به وفا، نه بوی دیدیم نه رنگ
2 آن به که ز چشم خلق پنهان گردیم چون آب در آبگینه، آتش در سنگ
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 یکی دیوانهای را گفت: بشمار برای من، همه دیوانگان را
2 جوابش داد: کاین کاریست مشکل شمارم، خواهی ار فرزانگان را
1 از بس که زدم به شیشهٔ تقوی سنگ وز بس که به معصیت فرو بردم چنگ
2 اهل اسلام از مسلمانی من صد ننگ کشیدند ز کفار فرنگ
1 یک گل ز باغ دوست، کسی بو نمیکند تا هرچه غیر اوست، به یک سو نمیکند
2 روشن نمیشود ز رمد، چشم سالکی تا از غبار میکده، دارو نمیکند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **