1 پختیم به کار خویش سودا، من و دل شرمنده شدیم از تمنا من و دل
2 در عشق تو مانده ایم بی یار و دیار تنها من و دل، خراب و رسوا من و دل
1 یک پرده نشید است صلا گوش اصم را ناقوس صنم خانه و لبیک حرم را
2 از بتکده تا کعبه رهی نیست، برهمن سدِّ ره خود ساخته ای سنگ صنم را
1 محبّت خون گرمی بخشد این گلبن مثالان را به فرقم گستراند، سایهٔ نازک نهالان را
2 در این محفل که ربط آشنایی نسبتی خواهد به آن موی میان، الفت بود نازک خیالان را
1 تا گشت عدل و رای تو معمار روزگار در هم شکسته شد در و دیوار روزگار
2 از سیل بیخ و بُن کن ظلمت نمانده است آسودگی به سایهٔ دیوار روزگار
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به