- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ما چو قطع نظر از روی نکو نتوانیم دل به بیهوده بدگوی چرا رنجانیم
2 محرمی کو که به صاحب غرض از ما گوید که دگر در حق ما هرچه تو گونی آنیم
3 زاهد آن به که گذارد به سر خود ما را زآنکه ما مصلحت خود به ازو میدانیم
4 بیش از آن نیست که او دامن آلوده ز خلق باز می پوشد و ما باز نمی پوشانیم
5 به دهانت که به از قند مکرر باشد هر حدیثی که از آن لب به دهان می رانیم
6 ای دل آن به که نگونی مرض خود به طبیب که ویته صبر بفرماید و ما نتوانیم
7 تا نیابد کس ازین عارض ما وجه وقوف رنگ رخساره به خون مژه میشویائیم
8 ما نه آنیم که گر خاک شود قالب ما گرد سودای تو از دامن جان افشانیم
9 خلق گویند که رندست و نظر باز کمال هرچه گوینده به روی تو که صد چندانیم