1 ما را به دم پیری نگه نتوان داشت در حجرهٔ دلگیر نگه نتوان داشت
2 آن را که سر زلف چو زنجیر بود در خانه به زنجیر نگه نتوان داشت
1 چون اسب به میدان ضرب مینازی از طبع لطیف سحرها میسازی
2 فرزین و شه و پیاده فیل و رخ و اسب خوب و سره و طرفه و نوش میبازی
1 … …
2 … …
1 ترکم چو کمان کشید کردم نگهش دیدم مه و عقربی به زیر کلهش
2 مه بود رخش عقرب زلف سیهش وز عقرب در قوس همی رفت مهش