1 باز آمدیم در سر از آشوبِ عقل شور بر آتش از حرارتِ دل سینه چون تنور
2 ما بس نیازمندِ وصالیم و راه نیست آری گرانبهاست مراد و مرید عور
3 مارانِ موش حرص رقیبانِ کویِ دوست هر چند عیشِ شیرین بر ما کنند شور
4 آیا به کامِ ما بود آن درجِ لعلپوش یارب به دستِ ما رسد آن حقّۀ بلور
5 آری رقیب گو به تسلّط بر آردست تو آن نگر که کینهکش آمد ز شیر مور
6 معهود نیست دیو به دربانیِ ملک سلطان نه لایق است به غمخواریِ ستور
7 آنجا که جلوه کرد خیالِ جمالِ او نه شمعِ مهر نور دهد نه چراغِ هور
8 او را کسی ندید مگر هم به چشمِ او یوسف قیاس کن که نشستهست پیشِ کور
9 آنجا نیاز عشق نه آز و امل برند زاری نزاریا چو نه زر داری و نه زور
دیدگاهها **