1 ما از آن مستان که پنداری نِهایم لایقِ مستی و هشیاری نِهایم
2 از گرانبارانِ حملِ فطرتیم زان گرانجانان سرباری نِهایم
3 گو میامیزید با ما اهلِدل زان که ما در بندِ دلداری نِهایم
4 یار اگر بر در زند ما را رواست زان که شایستهی یاری نِهایم
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 به آب توبه فرو شستم آتش صهبا ز توبه تازه شدم چون گل از نسیم صبا
2 اسف همی خورم و غصه می کشم شب و روز که کرده ام به خطا روزگار عمر هبا
1 طاقت بار ملامت نبود گردون را وین شرف شیفتگان راست نه هر مادون را
2 من دل سوخته با این همه خامان چه کنم نافه را بوی بود نی جگر پر خون را
1 بگویید ای مسلمانان که درمان چیست کارم را که چشم بد رسید آخر نظام روزگارم را
2 نکردم شکر ایّامی که با آرام دل بودم درین غم اوفتادم رغم جانِ غم گسارم را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به