- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ما در این شهر ملولیم و از این قوم نغور دور از این جمع پریشان و ز دلها شده دور
2 بکه بندم دل و در روی که بگشایم چشم به دلارام رفیقی نه حریفی منظور
3 غیبتی نیست در این لیک بغایت برسید غیت اهل دل از صحبت ارباب حضور
4 دور دور گل و ایام نشاط است و بهار چون توان بود در این وقت ز باران مهجور
5 رو به راه آر چو مردان و ز سر ساز قدم ورنه حقا که تو از عقل نباشی معذور
6 منم از روح بماند از پی آن حور برفت آه از این خسته چه آید بجز از عجز و قصور
7 نورم از دیده برفته ست چو یوسف برود لاجرم دیده بعقوب بماند بی نور
8 ناامید از کرم حق نتوان بود کمال ماه پنهان شده را هم برسد وقت ظهور
9 عاقبت عاقبت کار بخیر انجامد آخر الأمر مبدل شود این غم به سرور
10 ناشناسی در سه گوساله پرستند چه سود صبر کن تا برسد موسی عمران از طور