سرگشته ایم و حیران در کوی از قاسم انوار غزل 519

قاسم انوار

آثار قاسم انوار

قاسم انوار

سرگشته ایم و حیران در کوی مهرورزان

1 سرگشته ایم و حیران در کوی مهرورزان زان زلفهای میگون، زان چشمهای فتان

2 زان شیوه و ملاحت، زان حسن و زان صباحت واله شدیم، واله، حیران شدیم، حیران

3 هر کس بروی و راهی، رفتند پیش شاهی عاشق بکل فنا شد، در عشق روی جانان

4 سر رشته مان شد از دست، حیران شدیم و سرمست باشد بدست آید، سررشته مان بدستان

5 در مذهب حقیقت صد بار بهتر ارزد این خاک می پرستان از خون خودپرستان

6 آن خواجه معظم، خوشحال و شاد و خرم لیکن خبر ندارد از حال درد نوشان

7 از عشق اژدها وش قعریست پر ز آتش، بحریست پر ز توفان

8 از ناله همچو نالم ریزید پر و بالم در حالت محالم، مسکین دل غریبان!

9 هرکس بعشق یاری آشفته است باری آشفته است قاسم زان طره پریشان

عکس نوشته
کامنت
comment