-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ما هم از بزم صبوح آمد برون مست خراب جلوه گر افتاد و حیران چون ز مشرق آفتاب
2 رفت اهل انجمن هر سوی چون انجم فرو چشمشان شد صبحدم چون چشم نرگس مست خواب
3 او مرا چون دید سرمستانه کرده عربده کرد با صد قهر لطف آمیز این نوعم خطاب
4 کای تو از ناقابلی مردود بزم خاص ما بلکه از بی طالعی افتاده در هجرت عذاب
5 جای آن دارد که بر فرق تو رانم تیغ قتل تا که از خونت همه روی زمین گردد خضاب
6 در چنین صبحی که بود احباب با ما باده نوش تو شده غایب مگر زین بزم بودت اجتناب
7 من نهاده با هزاران لرزه عارض بر زمین بر زبانم صد سخن اما که را حد جواب؟
8 دید چون وقتم دگرگون گشت و حال از دست رفت خنده زد وانگه ز ساقی جست یک جام شراب
9 گفت ای فانی بگیر این می ز دست ما بنوش چون که نوشیدم سوی ملک عدم کردم شتاب