- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اب تو نقل حیاتم به کام جان انداخت به خنده نمکین شور در جهان انداخت
2 گرفت روی زمین را به غمزهای آنگاه کمند زلف سوی ماه آسمان انداخت
3 چو دل برفت در آن زلف، غمزه زد تیرش ز ساحریست به شب تیر پر نشان انداخت
4 به پسته دهنت جز سخن نمی گنجد شکر به مغلطه خود را در آن میان انداخت
5 و چرا ز خوان جمالت نصیب من نرسید خط تو کاین همه سبزی بروی خوان انداخت
6 بوقت بوس برد خجلت از گرانی خوبش سری که سابه بر آن خاک آستان انداخت
7 کمال بر قدمت سر چگونه اندازد ز دور هم نظری چون نمی توان انداخت