نظاره جمال تو بیهوشی آورد از جامی غزل 90

نظاره جمال تو بیهوشی آورد

1 نظاره جمال تو بیهوشی آورد وز یاد هر که جز تو فراموشی آورد

2 در دل شکست ناوک آهم چه حاجت است کز خط رخ تو رسم زره پوشی آورد

3 نبود بغیر عشق هنر چون کشی نقاب بس بی هنر که رو به هنرکوشی آورد

4 چون جام گیرد از لب تو کام رشک آن عشاق را به خون جگرنوشی آورد

5 مردم ز ناله کاش نهی بر دهان مرا مهری ز لعل خویش که خاموشی آورد

6 گر چون نهال تازه وتر، قدکشی به باغ در شاخ خشک میل هم آغوشی آورد

7 جامی چه سان به حال خود افتد که دمبدم هوشش برد غم تو و مدهوشی آورد

عکس نوشته
کامنت
comment