بود آیا که من آن شکل همایون بینم از جامی غزل 680

بود آیا که من آن شکل همایون بینم

1 بود آیا که من آن شکل همایون بینم آن رخ فرخ و آن قامت موزون بینم

2 زیستن دور ز روی تو نه از طور وفاست شرمساری که دگر روی تو را چون بینم

3 تا گرفته ست غمت ملک دل از خیل سرشک هر شبی بر سپه خواب شبیخون بینم

4 باد از خنجر کین تو به صد پاره دلم گر نه هر لحظه در او مهر تو افزون بینم

5 داشت لیلی به همه حی عرب یک مجنون من ز تو خلق جهان را همه مجنون بینم

6 نیست جز عشق تو مقصود ز هر گفت و شنید هر چه جز آن همه افسانه و افسون بینم

7 شربت وصل کرم کن که ز بیماری هجر جامی سوخته را حال دگرگون بینم

عکس نوشته
کامنت
comment