بود در شهر شام از صامت بروجردی اشعار مصیبت 31

صامت بروجردی

آثار صامت بروجردی

صامت بروجردی

بود در شهر شام از حسین دختری

1 بود در شهر شام از حسین دختری آسیه فطرتی فاطمه منظری

2 تالی مریمی ثانی هاجری عفت کردگار عصمت اکبری

3 او سه ساله بدو عقل چهل ساله داشت با چهل ساله عقل روی چون لاله داشت

4 لاله روی او همچو مه هاله داشت هاله پرده ز رخ چو گل ژاله داشت

5 شد رقیه ز باب نام دلجوی او نار طور کلیم آتش روی او

6 همچو خیرالنسا خصلت و خوی او کس ندیده است چون چشم جاودی او

7 گرچه اندر نظر طفل بود و صغیر گرچه می‌آمدی از لبش بوی شیر

8 لیک چون وی ندید چشم گردون پیر دختری با کمال اختری بی‌نظیر

9 از تخوم زمین تا نجوم سما دیده در حجر او تربیت ماسوا

10 قره العین شاه نور چشم هدا هم ز امرش روان هم به حکمش بپا

11 برعموها مدام زینت دوش بود عمه‌ها را تمام زیب آغوش بود

12 خواهران را لبش چشمه نوش بود خردیش را خرد حلقه در گوش بود

13 بس که نشو و نما با پدر کرده ود روی دامان او نازپرورده بود

14 بابش اندر سفر همره آورده بود پیش گفتار وی بنده پرورده بود

15 خنده‌اش دلربا گریه‌اش جانگداز شاه اقلیم قرب ماه برج حجاز

16 چون برادر بزرگ چون پدر سرفراز نزد باب عزیز آن مه دلنواز

17 دیده در کودکی گرم و سرد جهان خورده بر ماه رخ سیلی ناکسان

18 کشف کرده سنان بر سنان بر سنان رنگ رخسار را از عطش باختان

19 از یتیمی فلک کار او ساخته رنگ رخسار را از عطش باخته

20 از فراق پدرگشته چون فاخته بانک کو کوی او شورش انداخته

21 داغ تبخاله را پای وی پایدار طوق در گردنش از رسن استوار

22 وز طپانچه بدش ارغوانی عذار گریه طوفان نوح ناله صوت هزار

23 در صغیری اسیر شد چه بعد از پدر برد با درد و داغ روز و شب را بسر

24 گاه بودی خموش گه شدی نوحه‌گر می‌شدی گه به پا می‌زدی گه بسر

25 در خرابه سکون ساخته در کرب بود «این ابی» کار او روز و شب

26 شامگاهان برنتج روزها در تعب ای عجب ای سپهر از توثم العجب

27 قدری انصاف کن آخر ای هرزه گرد عترت مصطفی و اینقدر داغ و درد؟

28 شد زنانشان اسیر یا که شد کشته مرد آخر این بی‌گناه طفل بی‌کس چه کرد

29 در خرابه شبی خفته و خواب دید آفتابی به خواب رفت و مهتاب دید

30 آنچه از بهر وی بود نایاب دید یعنی اندر بخواب طلعت باب دید

31 شاهزاده بشه مدتی راز داشت با پدر بهر راه جان دمساز داشت

32 از شکایت ز شمر شور و شهناز داشت ناگهانش ز خواب بخت بد باز داشت

33 در سراغ پدر کرد آن مستمند باز چون عندلیب آه و افغان بلند

34 عرش را همچو فرش در تزلزل فکند ساخت چون نی بلندناله از بندبند

35 زد در آن شب به شام قرق آهش علم سوخت بر حال خویش جان اهل حرم

36 باز اهل حرم ریخت از غم به هم گشته هر یک ز هم چاره جو بهر غم

37 ناله وی رسید چون به گوش یزید کرد بهرش روان راس شاه شهید

38 آن یتیم غریب چون سر باب دید زد بسر دست غم و زز دل آهی کشید

عکس نوشته
کامنت
comment