بود در جود و سخا دریا کفی از جامی هفت اورنگ 36

بود در جود و سخا دریا کفی

1 بود در جود و سخا دریا کفی بل کش از بحر عطا دریا کفی

2 پر شدی از فیض آن ابر کرم عرصه گیتی ز دینار و درم

3 نسبتش کم کن به دریا کو ز کف گوهر افکندی به بیرون وین صدف

4 ز ابر بودی دست جود او فره ابر باشد قطره بخش او بدره ده

5 بزم جودش را چو می آراستم نسبتش با معن و حاتم خواستم

6 لیک اندر جنب وی بی قال و قیل معن باشد مدخل و حاتم بخیل

7 بس که دستش داشتی با بسط خوی تافتی انگشت او از قبض روی

8 قبض کف گر خواستی انگشت او خم نکردی پشت خود در مشت او

9 گر گذشتی بر در او سایلی از جفای فاقه خون گشته دلی

10 بس که بر وی بار احسان ریختی تک زنان از بار آن بگریختی

عکس نوشته
کامنت
comment