- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بود در جود و سخا دریا کفی بل کش از بحر عطا دریا کفی
2 پر شدی از فیض آن ابر کرم عرصه گیتی ز دینار و درم
3 نسبتش کم کن به دریا کو ز کف گوهر افکندی به بیرون وین صدف
4 ز ابر بودی دست جود او فره ابر باشد قطره بخش او بدره ده
5 بزم جودش را چو می آراستم نسبتش با معن و حاتم خواستم
6 لیک اندر جنب وی بی قال و قیل معن باشد مدخل و حاتم بخیل
7 بس که دستش داشتی با بسط خوی تافتی انگشت او از قبض روی
8 قبض کف گر خواستی انگشت او خم نکردی پشت خود در مشت او
9 گر گذشتی بر در او سایلی از جفای فاقه خون گشته دلی
10 بس که بر وی بار احسان ریختی تک زنان از بار آن بگریختی