-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 گرم چو جامه بگیری شبی تو در بر خویش چو شمع صبح بپایت فدا کنم سر خویش
2 گرت شکی است در اخلاص عاشق صادق ببین در آینه یعنی برأی انور خویش
3 به کیقباد و جمم افتخارهاست بسی اگر مرا بشماری زخیل چاکر خویش
4 گمان مبر که روی از برابرم هرگز گرم برانی دایم تو از برابر خویش
5 ملامتم نکنی شاید از نظربازی اگر در آینه بینی بماه منظر خویش
6 شبی که خاتم لعلت مرا بدست افتد بملک جم ندهم کلبه محقر خویش
7 بغیر شاهد معنی نگنجدم در دل چه صورتست که من کرده ام مصور خویش
8 بجز بیاد حق آشفته زیستن غلطست بغیر یاد علی ره مده بخاطر خویش