1 گرم به خنجر بیداد خون بریزد دوست ازو به حق نبرم شکوه زان که حق با اوست
2 ز دست دشمن اگر صد قفا خورم شاید به یک خطا که ز من رفت در ارادت دوست
1 جهان جز که نقش جهاندار نیست جهان را نکوهش سزاوار نیست
2 سراسر جمال است و فر و شکوه بر آن هیچ آهو پدیدار نیست
1 ز دانایی بنالد مرد دانا که دانا را خرد بندی است برپا
2 ز سیری کرده قی در هند، راجه گرسنه خفته «روسو» در اروپا