1 بیدار شودلا که در این روزگار دون خفته دلند و دیدهٔ بیدار مانده نیست
2 اندر سرای دنیی فانی عزیز من بسیار دل مبند که بسیار مانده نیست.
1 عشاق ترا هشت بهشت تنگ آید وز هر چه بدون تست شان ننگ آید
2 اندر دهن دوزخ از آن سنگ آید کز پرتو نار نور بی رنگ آید
1 آن کس که دل به دنیای غدار میدهد نا پاک و سرد و واهی و غدار میشود
2 تیمار کار خویش خور ار عاقلی که دل تیمار چون نیابد بیمار میشود
1 بکشم به جان جفایش نکشم سر از وفایش طلبم همه رضایش دل و جان دهم برایش