-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
وهُوَ خواجه معین الدین حسن سنجری. اصل آن جناب از قریهٔ چشت مِنْتوابع هرات بوده، و لهذا این سلسله به نام وی به چشتی شهرت نموده. ناهج مناهج حقیقت و سالک مسالک طریقت است. آن جناب در هندوستان مروج دین نبوی و طریقهٔ علوی گردید. صاحب کرامات و مقامات و خوارق عادات. تربیت از خواجه عثمان هروی یافته بوده، قطب الدین بختیار کاکی و ضیاءالدین بلخی و شهاب الدین غوری وشمس الدین غوری از مریدان آن جنابند. تیمّناً و تبرّکاً از اشعار او قلمی میشود: ,
2 به حق او که به کونین دیده نگشایم که تا نخست نبینم جمالِ مولی را
3 اگر در آتش عشقت بسوختم چه عجب که کوه تاب نیاورد این تجلی را
4 معین به چشم خرد حسن دوست ننماید ببین به دیدهٔ مجنون جمالِ لیلی را
5 سیل را نعره از آن است که از بحر جداست وانکه با بحر درآمیخته خاموش آمد
6 نکتهها دوش لبم گفت وشنید از لب یار که نه هرگز به زبان رفت و نه در گوش آمد
7 هرکه را هوش و قراریست میاش ده ساقی که مُعینش ز ازل بی خود و مدهوش آمد
8 ای ترا بر طور دل هر دم تجلای دگر طالبِ دیدار تو هر گوشه موسای دگر
9 یک دو حرفی خواندهام در پیش استاد ازل تاابد بر دل رسد هر لحظه معنای دگر
10 عاشق همه دم فکرِ رخ دوست کند معشوق کرشمهای که نیکوست کند
11 ما جرم و خطا کنیم و او لطف و عطا هرکس چیزی که لایق اوست کند
12 ای بعد نبی بر سر تو تاجِ نبی وی داده شهان ز صولتت باج نبی
13 آنی تو که معراج تو بالاتر شد یک قامت احمدی ز معراجِ نبی