1 بینوائی و حفظ ناموسم کرد فرد از جماعتی انبوه
2 نکشم همچو ماکیان خواری از پی دانه در میان گروه
3 جای گیرم چو کبک در کهسار ریک چینم بجای دانه ز کوه
4 زان گزیده است انزوا عنقا که شد از ناپسند خلق ستوه
1 شاد باش ای دل که بختت پیشوایی میکند سوی نویین جهانت رهنمایی میکند
2 خسرو خسرو نشان تالش که از بهر خدای اهل دانش را به مردی کدخدایی میکند
1 بعزم سفر شاه جمشید فر بر افراخت رایت بخورشید بر
2 بهر سو که روی آورد رایتش قوی پشت باد او بفتح و ظفر
1 حبذا این قصر جانپرور که تا گشت آشکار کرد پنهان رخ ز شرم او بهشت کردگار
2 از لطافت هست تا حدی که جفتش در جهان کس نبیند غیر ازین فیروزه طاق زرنگار