- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بنفشه رسته از زمین به طرف جویبارها و یا گسسته حور عین ز زلف خویش تارها
2 ز سنگ اگر ندیدهای چسان جهد شرارها به برگهای لاله بین میان لالهزارها
3 ندانما ز کودکی شکوفه از چه پیر شد نخورده شیر عارضش چرا به رنگ شیر شد
4 گمان برم که همچو من به دام غم اسیر شد ز پا فکنده دلبرش چه خوب دستگیر شد
5 درین بهار هرکسی هوای راغ داردا به یاد باغ طلعتی خیال باغ داردا
6 به تیره شب ز جام می به کف چراغ داردا همین دل منست و بس که درد و داغ داردا
7 بهار را چه می کنم چو شد ز بر بهار من کناره کردم از جهان چو او شد از کنار من
8 خوشا و خرم آن دمی که بود یار یار من دو زلف مشکبار او به چشم اشکبار من
9 غزال مشکموی من ز من خطا چه دیدهای که همچو آهوان چین از آن خطا رمیدهای
10 بنفشهبوی من چرا به حجره آرمیدهای نشاط سینه بردهای بساط کینه چیدهای
11 به صلح درکنارم آ، ز دشمنی کناره کن دلت ره ار نمیدهد ز دوست استشاره کن
12 و یاچو سُبحه رشتهای ز زلف خویش پاره کن بر او ببند صدگره وزان پس استخاره کن
13 نه دلبری که بر رخش به یاد او نظرکنم نه محرمی که پیش او حدیث عشق سر کنم
14 نه همدمی که یک دمش ز حال خود خبر کنم نه بادهٔ محبتی کزو دماغ تر کنم
15 کسی نپرسدم خبر که کیستم چکارهام نه مفتیم نه محتسب نه رند باده خوارهام
16 نه خادم مساجدم نه مؤْذن منارهام نه کدخدای جوشقان نه عامل زوارهام
17 بهشت را چه می کنم بتا بهشت من تویی بهار و باغ من تویی ریاض و کشت من تویی
18 بکن هر آنچه می کنی که سرنوشت من تویی بدل نه غایبی ز من که در سرشت من تویی
19 دمن ز خندهٔ لبت عقیقزا، یمن شود یمن ز سبزهٔ خطت به خرمی چمن شود
20 چمن ز جلوهٔ رخت پر از گل و سمن شود سمن چو بنگرد رخت به جان و دل شمن شود
21 به پیش شکرین لبت جه دم زند طبرزدا که با لبت طبرزدا به حنظلی نیرزد
22 خیال عشق روی تو اگر زمین بورزدا ز اضطراب عشق تو چو آسمان بلرزدا
23 بت دو هفت سال من مرا می دو ساله ده ز چشم خویش میفشان ز لعل خود پیاله ده
24 نگار لاله چهر من میی به رنگ لاله ده ز بهر نقل بوسهای مرا به لب حواله ده
25 بهل کتاب را بهم که مرد درس نیستم نهال را چه می کنم که ز اهل غرس نیستم
26 شرابم آشکار ده که مرد ترس نیستم بهحفظ کشت عمرخود کم از مترس نیستم
27 من ار شراب میخورم به بانگ کوس میخورم به بارگاه تهمتن به بزم طوس میخورم
28 پیالهای ده منی علی رؤوس میخورم شراب گبر می چشم می مجوس می خورم
29 الا چه سالها که من می و ندیم داشتم چو سال تازه میشدی می قدیم داشتم
30 پیالها و جامها ز زرّ و سیم داشتم دل جواد پر هنر کف کریم داشتم
31 کنون هم ار چه مفلسم ز دل نفس نمیکشم به هیچ روی منّتی ز هیچ کس نمیکشم
32 فغان ز جور نیستی به دادرس نمیکشم کشیدم ار چه پیش ازین ازین سپس نمیکشم
33 کریمهای که ازکرم سحاب زرفشان بود صفیهای که از صفا بهشت جاودان بود
34 عفاف اوست کز ازل حجاب جسم و جان بود فرشتهٔ زمین بود ستارهٔ زمان بود
35 سپهر عصمت و حیا که شاه اوست ماه او شهی که هست روز و شب زمانه در پناه او
36 سپهر در قبای او ستاره در کلاه او الا نزاده مادری شهی قرین شاه او
37 یگانهای که از شرف دو عالمند چاکرش ز کاینات منتخب سه روح و چار گوهرش
38 به پنج حس و شش جهت نثار هفت اخترش به هشت خلد و نه فلک فکنده سایه معجرش
39 میان بدر و چهر او بسی بود مباینه از آنکه بدر هر کسی ببیندش معاینه
40 ولیک بدر چهر او گمان برم هر آینه که عکس هم نیفکند چو نقش جان در آینه
41 به حکم شرع احمدی رواست اجتناب او وگرنه بهر ستر رخ چه لازم احتجاب او
42 حیای او حجاب او عفاف او نقاب او وگرنه شرم او بدی حجاب آفتاب او
43 زهی فلک به بندگی ستاده پیش روی تو بهشت عدن آیتی ز خلق مشکبوی تو
44 تو عقل عالمی از آن کسی ندیده روی تو نهان ز چشم و در میان همیشه گفتوگوی تو
45 خصایل جمیل تو به دهر هرکه بنگرد وجود کاینات را دگر به هیچ نشمرد
46 چو ذره آفتاب را به چشم درنیاورد به نعمت وجود تو ز هست و نیست بگذرد
47 ز بهر آنکه هر نفس ترا به جان ثنا کنم برای طول عمر خود به خویشتن دعا کنم
48 حیات جاودانه را تمنی از خدا کنم که تا ترا به جان و دل ثنا به عمرها کنم
49 چه منتم ز مردمان که اصل مردمی تویی چهصرفهام ز این و آن که صرف آدمی تویی
50 جهان پر ملال را بهشت خرمی تویی به جان غم رسیدگان بهار بیغمی تویی