1 فعل در راستی گواهم بس راست گفتم همین گناهم بس
2 گفتم از راستی بزرگ شوم در جهان این یک اشتباهم بس
3 ترک سرکردهام به راه وطن دست در آستین گواهم بس
1 دل ز جا برد سحر مرغ سحرخیز مرا مژدهای داد خوشآهنگ و دلاویز مرا
2 گفت کآزادیخواهان دیار کشمر برگزیدند به تکریم و به تعزیز مرا
1 امروز روز عزت دیهیم و افسر است عصری بلند پایه و عهدی منور است
2 جاه و جلال گم شده در پیشگاه ملک بر سینه دست طاعت و بر آستان سر است
1 اگرکه پشت من از بار حادثات خمید شکسته زلفا جعد ترا که خمانید
2 خمیده پشتی وگوژی نشان پیرانست دو زلف تو پسرا از چه کوژ گشت و خمید