1 فعل در راستی گواهم بس راست گفتم همین گناهم بس
2 گفتم از راستی بزرگ شوم در جهان این یک اشتباهم بس
3 ترک سرکردهام به راه وطن دست در آستین گواهم بس
1 دلم از عشق آن بت نوشاد چند باید شکسته و ناشاد
2 چند باید ستم براین دل و جور که دل است این، نه آهن و پولاد
1 جمهوری سردار سپه مایهٔ ننگ است این صحبت اصلاح وطننیست که جنگست
2 ازکار قشون حال خوش از ما چه توقع کاین فرقه برین گلهشبان نیست پلنگست
1 قاعدهٔ ملک ز سر نیزه است کس نزند بر سر سرنیزه دست
2 عدل شود از دم سرنیزه راست فتنه شود از سر سرنیزه پست