1 غصنی چو فروع شرع را سایه فکند ببرید ز اصل شرک و بدعت پیوند
2 تا دوحه علم و شاخ فضلش بر داد از باغ هدی بیخ ضلالت برکند
1 جانا اگرت در دل زایزد خبری مانده ست بخشای بر این بیدل کز وی اثری مانده ست
2 چون بیخبران ما را مگذار دراین سختی گر دردل سنگینت زایزد خبری مانده ست
1 از نام شاهزاده دلم برگرفت فال وآمد به بخت فرخ اوسین و عین و دال
2 نامی که آسمان شود از وی بلند نام نامی که مشتری شود از روی خجسته فال
1 چون زلف سرفشان تو در تاب میرود شب در پناه پرتو مهتاب میرود
2 چون ابروی کمانکش تو تیر میکشد از چشم عاشقان تو خوناب میرود