1 تا گشت رخت روشنی انداز از روز شب شد روزم، شبم بیفروز از روز
2 تو خوبتری مه به مه و سال و به سال من زارترم شب ز شب و روز از روز
1 آن رخ رخشان و زلف عنبر افشانش نگر و آن لب و دندان چون لؤلؤ و مرجانش نگر
2 کرد با من شرط و پیمان در وفا و دوستی ذره ننمود از آن شرط و پیمانش نگر
1 خان و خیل چرخ را شه خیل و خان آراسته تا بماهی و بره کردست خوان آراسته
2 ز آسمان تا کرد میل قربت اهل زمین شه به فر او زمین چون آسمان آراسته
1 بس کن از این روی نهان داشتن دل ستدن قصد به جان داشتن
2 با همه خوش بودن و با عاشقان خویشتن از عجب گران داشتن