بی حجابانه برآورده سر از دامن از سعیدا غزل 432

بی حجابانه برآورده سر از دامن خاک

1 بی حجابانه برآورده سر از دامن خاک به هوای لب شکرشکنت پنجهٔ تاک

2 دست از حلقهٔ زلف تو چسان بردارم بسته امید سر خویش تو را بر فتراک

3 عقل و فطرت دو اسیرند تو را در خدمت کمترین بندهٔ فرمان تو باشد ادراک

4 ارض سجاده به میدان رضا افکنده آسمان خانه به دوش است به راهت چالاک

5 همه سرگشته و حیران به تماشای رخت هر چه هست از همه اشیا ز سمک تا به سماک

6 آشنا کس به کمال تو چسان می گردد که تو دریای قدیمی و جهان چون خاشاک

7 یارب این غصه غریب است خدا را مپسند شاد باشند رقیبان و سعیدا غمناک

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر